بنام خدای عاشقان
آب زنید راه را هین که نگار میرسد
مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد
راه دهید یار را آن مه ده چهار را
کز رخ نوربخش او نور نثار میرسد
چاک شدست آسمان غلغله ایست در جهان
عنبر و مشک میدمد سنجق یار میرسد
رونق باغ میرسد چشم و چراغ میرسد
غم به کناره میرود مه به کنار میرسد
بنام آنکه عشق را آفرید
نوبت خاموشی من سهل و آسان میرسد
من که میدانم که تا سرگرم بزم و مستی ام
مرگ ویرانگر چه بی رحم وشتابان میرسد
من که میدانم به دنیا اعتباری نیست نیست
بین مرگ و آدمی قول و قراری نیست نیست
من که میدانم اجل ناخوانده و بی دادگر
سر زده می آید و راه فراری نیست نیست
پس چرا عاشق نباشم پس چرا عاشق نباشم
این شعر را هم تقدیم میکنم به تمام کسانی که میخوان عاشق بشن
دل من
دل به هر گل نمی سپارم من دل خود را عزیز دارم من
دل عزیز است خوار نشمارم من دل از جان عزیزتر دارم
لاله بسیار و گل فراوان هست آنچه ناید به کف دل و جان هست
گل من پاک تر ز جان باید برتر از ماه آسمان باید
گل من نوگلی ست پاک سرشت رسته برطرف جویبار بهشت
برتر از سرو و بهتر از سمن است دامنش پاک تر ز اشک من است
عشق را سرسری نینگارد شعر را دام ره نپندارد
تا یقینش شود که من چه کسم مرد عشقم نه بندة هوسم
آزمایش کند وفای مرا عشق من ، صدق من ، صفای مرا
چون که سنجید و آزمود مرا کز صفا هست تار و پود مرا
دل من آشیان مهر و وفاست وندر این خانه عشق خانه خداست
دید چون مهر را سزاوارم او هم از جان شود خریدارم
راستی را که زیر چرخ کبود
گر محبت نبود هیچ نبود